افطار خانواده شوهرم مهمانمون هستند داشتم مرغم را بار می گذاشتم که مادر شوهرم رسید دو تا مرغ واسه مهمونی اماده کرده بودم داشتم پیاز رنده میکردم سه تا واسه این مقدار مرغ. نادر شوهرم گفت پیازها کلمه هی من اوردم اون هی گفت کلمه فکر کنم ده تا پیاز شد تا ایشون رضایت دادند حالا می رم سر قابلمه احساس می کنم مرغم زیادی بوی پیاز می ده چکاار کنم
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود. گاهی نمی شود که نمی شود. گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است. گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود.
گاهی گدای گدای گدایی و بخت نیست. گاهی تمام شهر گدای تو می شود.
گاهی بساط عشق خود جور می شود. گاهی به صد واسطه ناجور می شود.