2733
2739
من یه زن تنها و تنها

7 سال پیش ازدواج کردم

حدود سه سال بعد ازدواج فهمیدم که شوهرم اعتیاد داره

یه پسر 3 ساله دارم که همه عمرمه

دفعه پیش شوهرم رو بخشیدم به این امید که اشتباه میکنم و اون درست میشه

اینبار به خاطر پسرم و خواهش تمنا های خودش ازش گذشتم

داره ترک میکنه

کلاس میره و این حرفا

من خودم دوباره سرکار رفتن رو شروع کردم
دانشگاه هم قبول شدم فوق که میخوام برم از این دو موضوع خوشحالم جدا از اینکه پسرم رو میزارم مهد و هنوز عادت نکرده و عذاب میکشه و از ناراحتی اون من داغونم

در این حین از خانواده شوهرم به شدت بدم میاد تو این مدت هیچ کمکی نکردن که هیچی اصلا دلداری هم ندادن

گفتن خودتون مشکلتون رو حل کنید

تو این مدت هرچی هی می اومدم و به مادر شوهرم میگفتم شوهرم داره خلاف میکنه باید حواسمون بهش باشه همش منو مسخره میکرد و طرف اون رو میگرفت تا اینکه بالاخره اقا رو با بساط جلوی چشم خانواده کثیفش رونمایی کردم

بعدش به من گفتن دیگه حالا حق با تو میخوای بورو طلاق بگیر میخوای بمون به خودت مربوطه !!!!!!!!!!!!!!

شوهرم راضی به طلاق توافقی نشد و با کلی خواهش و تمنا و تعهدنامه محضری مبنی بر حق طلاق مشروط که اگر ایشون باز معتاد بشه من خودم بتونم خودم رو مطلقه کنم برگشتم خونه

ولی ..................................... اروم نیستم اصلا اصلا اصلا

تو این مدت قوم شوهر همه دسته جمعی با هم رفتن مسافرت این رو که میگم قلبم فشرده میشه

نه به این حسودی کنم که شوهرم الان سه ساله عرضه نکرده من رو تا فشم ببره ها نه از این میسوزم که پسر آشغالشون رو قالب من کردن و حالا دنبال زندگی خودشون هستن و این منم که باید پاسوز خودخواهی اونا بشم

این فکر ها عذابم میده

صبح ساعت 7 از خونه با طفل معصومم میام بیرون ساعت 8 شب با طفلکم بر میگردم

شوهرم میره کلاس

و من با بچه ای که تا دستشویی میرم دنبالم میاد تنها سر میکنم تا ساعت بشه 11 و جنازه بشم

از این زندگی متنفرم

کاش میشد شوهرم و خانواده اش برای ابد از زندگی من محو بشن ولی نمیشه

چه کار کنم

اصلا هم نمیتونم با شوهرم خوب باشم همش باهاش بدرفتاری میکنم

****عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده*** .
خوب طلاق میگرفتی وقتی انقدر ازشون بدت میاد ....
نفس کشیدن سخته ... تو رو ندیدن سخته .... تو پیچ و تاب عاشقی .... به تو رسیدن سخته .... منو به غمام سپردی ، همه آرزومو بردی ، همه جا اسمتو بردم ، یبار اسممو نبردی ، واسه یه شب زمستون ، همه هیزومو سوزوندی ، واسه یه پنجره کور .... تویه خونمون نموندی


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

عزیزم اگر میخواهی به همسرت کمک کنی و درمان بشه و یه زندگی سالمی داشته باشه باهاش خوش رفتاری کن....محبت کن....کمکش کن به زندگی سالم برگرده....هم پیش خدا ثواب داره هم بنده خدا که فرزندته.........میدونم الان ناراحتی درکت میکنم ولی یه مدت صبوری کن بذار به زندگی عادی برگزده باور کن پاداش این صبوریتو خواهی دید.....همسرتم به محبت و پشتیبانی شما نیاز داره............

مردا در حالت عادی همشون تایید....عشق و محبت را میخوان چه برسه به همسر شما در این شرایط.....

سعی کن کارهایی که باعث شادابیت میشه انجام بدی....مثلا رقص....ورزش.....و....
2728
وقتی سرگذشتت رو خوندم خیلی دلم گرفت.
عزیزم اونا رو بی خیال شو.فکر کن کسانی به اسم خانواده ی همسر تو زندگیت نیستن.اصلا سمتشون نرو.

کلا بی خیالشون شو.چرا خودتو عذاب میدی تو که به قدر کافی مشکل داری .چرا میزاری اونا رو اعصابت باشن؟
...
عزیزم بهتر نیست با هم برید پیش مشاور خانواده
خدای من همان خدای حیوانات است‌.ای انسان ! از ظلم هایی که به من میکنی پیش همان خدایی شکایت میبرم که تو آرزوهایت را پیشش میبری
Age poshte shoharet bashi hatman movafagh mishe
Zendegitoon dobare shirin mishe
Be pesaret fek kon
Oon alan nabayad stress dashte bashe
Tavakol be khoda
Talagh akharin rahe halle
پسرم همایون تو همون معجزه ای هستی که این روزها در آغوش منی..... خدایا شکرت
2740
سلام خانمی خیلی سخته و از خدا میخوام کمکت کنه... اما یه چیز رو بگم اگه بهر دلیلی لاق نگرفتی و موندی با بدرفتاری و بد اخلاقیت نسبت به شوهرت باعث میشی اون دوباره بره سمت اعتیاد پس اگه میخوای زندگی کنی سعی کن و از خدا بخواه بهت ارامش بده.... امیدوارم در اینده روزهای بهتری داشته باشین.
اگه کلاساى معتادان گمنام میرن شما هم برو
خیلى کمک کننده ست
بدترين حالت ماجرا اين است كه طاقتمان تمام شود و به روي خودمان نياوريم و تا زمان مرگ ادامه دهيم خيلي ها اينطور زندگي ميكنند دست انداز كم طاقتي را رد كرده اند و افتاده اند توي سرازيري عادت ...اوريانا فالاچي
شوهرم خوبه

با من مهربونه

دو سال اول ازدواج خیلی دوستش داشتم

نمیتونم بگم الان دوستش ندارم

از خانواده اش متنفرم و درد اینجاست که اجباری با هم تو یه ساختمون هستیم یه خونه سه طبقه شخصی که برای پدر شوشو هست

این سال آخر شوهرم حسابی کاراش داغون شده بود

دروغ میگفت

من رو میپیچوند و این اواخر که دزدی هم کرد البته از کارت پول و ..... برای خودمون

تا اینکه لو رفت

الانم میگه اگر تو کمک نکنی من نمیتونم

منم دلم میخواد کمک کنم ولی همش این فکر میاد تو سرم که چرا باید عمرم رو طلف پسر یه سری آدم آشغال که دارن خوشیشون رو میکنن و عذابش رو به من وارد کردن بکنم

آخر روانی میشم
****عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده*** .
می دونم حق با شماست

به خودم میگم حالا که برگشتم باید درست رفتار کنم ولی نمیتونم
****عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده*** .
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687