چند روز پیش سالگرد ازدواجمون بود. دختر 1 سالمو از مهد برداشتم و رفتم خرید واسه همسرم . تصور کنید خسته و له بدون ماشین بدون کالسکه یعنی دخترم بغلم بود. رفتم یه کادو خریدم . رسیدم خونه تند تند کارا رو انجام دادم تا حضرت اقا اومدن. گفتم بریم بیرون گفت واسه چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خسته ام. ایشون کار ازاد دارن و خودشون رییسند!!! خلاصه یادش اومد که چه خبره اما به روی خودش نیاورد. من رفتم کادو دادم و دوباره مشغول کار شدم.1 ساعت بعد اومد زوری یه بوسم کرد. گفتم فرداش حتما یه حرکتی میکنه اما دریغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ. لازم بگم وضع مالیش خوبه و مشکلی از این بابت نداره. حالا همش فکر میکنم چرا انقدر بی تفاوته؟ ما 8 ساله ازدواج کردیم
من بسیار دقیق و منظم و توانمندم. من خودم و همه انسانها را دوست دارم