2733
2739
عنوان

اعتراف های صمیمانه شما

3982 بازدید | 46 پست
بچه بیاین اینجارو رونق بدیم به یاد تاپیک حذف شده سوتی های شما.
اموزش زبان انگلیسی.اگر دوشاگرد معرفی کنید خودتان رایگان اموزش میبینید!!!!!l.bakhtiari@icloud.com
نقل قول:

من کلآ زیاد سوتی کلامی نمی دم ولی اعتراف می کنم از بچگی با کلمه "پست پیشتاز" مشکل داشتم.(کلماتی که میبینید اشتباه املایی نیست!! کل مکالمه ابتدایی من سی ثانیه هم طول نکشید!!)

امروز رفتم اداره پست خیلی هم عجله داشتم به اولین باجه که رسیدم گفتم:آقا ببخشید,"پشت پیستاژ!!!" کجاست؟
بنده خدا خیلی عادی گفت:کجا بهت آدرس دادن؟
_:نمیدونم,اداره شماست از من میپرسی؟
_:آخه من باید بدونم "پیست...اژ" کجاست که بگم "پشتش"کجاست!!(بیچاره فکر کرد دارم آدرس می پرسم و "پیستاژ" هم اسم جاییه)
_:شما نمیدونی قسمت "پیشتاز"کجاست؟
_:تو میخوای بری "پشت" "پیشتاز" چکار کنی؟اونجا کسی رو راه نمیدن!
_:آقای محترم من "پشت" جایی نمیخوام برم,میخوام برم"پشت پیستاژ"...
یارو که دیگه کلافه شده بود بلند شد گفت:چی میگی بابا تو؟!!"پشت" کجا میخوای بری؟!!
منم شاکی گفتم:میخوام این لامصب رو با پست اکسپرس بفرستم
یارو یه سه ثانیه ای تو چشای من نگاه کرد......دیگه نتونست جلو خودش رو بگیره,افتاده بود کف زمین عین سوسک برعکس شده از خنده دست و پا میزد!!!
منم هم خندم گرفته بود هم مثه این بچه ها که تازه زبون باز میکنن و نمیتونن منظورشون رو برسونن عصبی شده بودم
رفتم پیدا کردم این خراب شده کذایی رو کارم رو انجام دادم دارم میرم بیرون,یارو منو دید دوباره زد زیر خنده,صدام کرد گفت بیا جلو,رفتم جلو آروم میگه:جون مادرت یه بار دیگه بگو "پست پیشتاز"!!!!
منم یه نفس عمیق کشیدم,تمرکز کردم,با یه مکث طولانی گفتم.............: "پشت پیستاژ"!!!!!
از زور ناتوانی میخواستم گریه کنم!!!
بماند که اون بنده خدا چخ حالی داشت دیگه!
اموزش زبان انگلیسی.اگر دوشاگرد معرفی کنید خودتان رایگان اموزش میبینید!!!!!l.bakhtiari@icloud.com


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2742
بهاره: پنجم دبستان بودم نمی دونستم صبییه به معنی دختر است یه روز مدیر مدرسه بابام زنگ زد خونمون خیلی هم باهاش رو در بایستی داشتیم خیل هم لفظ قلم حرف میزد این آقا گفت :شما صبییه آقای...هستید؟ گفتم من دخترشون هستم اما اسمم بهاره است نه صببیه!!!
اموزش زبان انگلیسی.اگر دوشاگرد معرفی کنید خودتان رایگان اموزش میبینید!!!!!l.bakhtiari@icloud.com
ساحل: اعتراف می کنم که یه بار با دوغ شیر موز درست کردم..همین!



رها: سالها پیش وقتی مدرسه می رفتم یه بار عموی یکی از دوستام تو بیمارستان بستری بود،حالشم خیلی خراب بود
داشتم بادوستم تلفنی صحبت می کردم اونم هی از عموش تعریف می کرد که خیلی مهربونه و خیلی نیکوکاره و بین ما و بچه هاش فرقی نمی ذاره و من خیلی دوستش دارم و اگه چیزیش بشه من چیکار کنم و ...
خلاصه اونقدر گفت که دیگه کم مونده بود اشکم دربیاد
خیر سرم خواستم بهش دلداری بدم برگشتم گفتم اشکالی نداره خدا آدم های خوب رو زود می بره کم مونده بود بگم خدا رحمتش کنه خدایی شد نگفتم.
یه لحظه دوستم پشت تلفن هنگ کرد بعد شروع کرد به خندیدن
بعدشم اومد تو کل مدرسه سوتی منو جار زد.تا یه هفته سوژه ی دوستام بودم.
حالا اینجاشو داشته باشید که عموش بعد چند وقت مرخص شد.

اموزش زبان انگلیسی.اگر دوشاگرد معرفی کنید خودتان رایگان اموزش میبینید!!!!!l.bakhtiari@icloud.com
2740
maha : منم یه اعترافی بکنم وقتی 6.7ساله بودم نمیدونم چرا مثل ژاپنیا از برنج های خمیروشفته خوشم میومد یه شب خونه همسایمون شام دعوت بودیم که از قضای روزگار غذا باب میل من شده بود حالا سر سفره با ولع هر چه تمام غذا رو کشیدم و شروع کردم به تعریف از خانم همسایه وای فاطی خانم من عاشق برنجهای شفته و خمیر شما با اون خورشتهای نرم و وارفته تون هستم همیشه اینجا غذا بیشتر میخورم هر چی به مامانم میگم غذا رو اینجوری خمیر کن میگه مادر مگه دیوونم غذارو حروم کنم به اینجا که رسیدم صدای سرفه بقیه منو به خودم اورددیدم رنگ و روی مامانم سرخابی شده و الانه که پاشه از همونجا شوتم کنه خونمون زود سرم و انداختم پایین و از بقیه غذا لذت بردم
اموزش زبان انگلیسی.اگر دوشاگرد معرفی کنید خودتان رایگان اموزش میبینید!!!!!l.bakhtiari@icloud.com
butterfly: یادمه 10 سالم بود رفته بودم از نانوایی نون بخرم، که صاحب نانوایی از آشناهای پدرم بود تا منو دید شناخت و بعد از احوالپرسی گفت که میخوان برای شب نشینی بیان خونمون؛ منم برگشتم گفتم: خواهش میکنم، مزاحم بشین!!!


صنم: بچه بودیم مادربزرگم پنجشنبه ها واسه خیرات خرما میداد به من و خواهرم ببریم واسه همسایه هامون. یه روز که بارونی هم بود با خواهرم رفتیم در همسایمونو زدیم بعدش من شروع کردم خواهرمو قلقلک دادم یهو چشتون روز بد نبینه پای خواهرم سر خورد پسر همسایمون که درو باز کرد خواهرم درازکش افتاده بود جلوی در دور و برش پر خرما و پیش دستی هم داشت رو زمین دور خودش می چرخید. پسر همسایمون گفت عیب نداره برین الکی بگین که خرما رو دادین الان 17 سال از اون روز میگذره هروقت پسر همسایمونو میبینم انقد خجالت میکشم
اموزش زبان انگلیسی.اگر دوشاگرد معرفی کنید خودتان رایگان اموزش میبینید!!!!!l.bakhtiari@icloud.com
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

دلم شکست💔

f1481f81 | 22 ثانیه پیش
2687