سلام حالم خیلی بده میدونم از لحاظ روحیه داغونم یه دختر 2 ساله دارم شب تا صبح باید در خدمتش باشم بیشتر وقتا بهانه الکی خیلی میگیره همش خونم تمام دلخوشیم شده این یا برم خونه مامان شوشو اونم وقتی میرم پدرم درمیاد انقد باید دنبال این بچه باشم که نرفتنم بهتر از رفتنمه یا ببرمش پارک یهدوری بزنه و بازی کنه و راه بره بعد بیایم خونه شوهرمم که هم سر کار میره هم درس میخونه یعنی مردم با این کارو درسش کارش شیفتیه یا سرکار یا وقتی میاد خونه یا خستس یا میخواد درس بخونه یا خوابش میاد انگار من آدم نیستم نمیتونم بهش بگم این بچه رو یه دوساعت نگه دار تا من فقط تو روز دوساعت برای خودم باشم تا بهش بگی میگه باید از اول فکرشو میکردی الانم از سرکار اومده واسه خودش گرفته خوابیده دیروزم همینجوری دیروز که از خواب بیدار شد میگم بریم بیرون میگه اسم بیرونو نیار که چشاتو در میارم البته این تیکه رو به شوخی گفت منم دیگه هیچی نگفتم نه کلاسی میتونم برم نه برنامه ای داشته باشم واسه خودم یه چیزی میگن فقط با سیلی صورت خودمو سرخ میکنم الکی خوشو واسه خودم بخدا خیلی خستم
همسری عاشقتم ها ولی بعضی وقتا از دستت میخوام خودمو بندازم رو ریل قطار تا قطار از روم رد بشه