وای منم یکی از حاجتام را گرفتم
اون شب منم نذر کردم واصلا یادم رفت بعدش ظهر شوشو دیر اومد خونه
گفت دستم بنده وقتی اومد دیدم ماشینی که مدتها گذاشته بود بفروشه را فروخته
اخه دو روز بود که از در نمایشگاهی که گذاشته بود اورده بودش
یدفه یاد نذرم افتادم باورم نمیشد کاش اون حاجتمم میگرفتم خیلی واسم مهمه
اما امیدوار شدم به بقیه هم گفتم اونام نذر کردن