ماهم وقتی تو یه طبقه شون زندگی میکردیم چند بار برام پیش اومد یه بار تازه پسرمو از حمام درآوردم از درب حیاط مادرشوهرم صدام زد بچه رو گرفت برد تابستون بود گفتم هنوز خیسه گفت اشکال نداره هوا خوبه وای پسرم تا دو هفته مریض بود دو بار پنی سیلین زدیم چند تا متخصص هر کدوم چرک خشک کن قوی نوشتن یه بارم جاریم داشت سیب زمینی واسه ناهار خرد میکرد بچه ام خواست اینم داد دستش گفتم بزار بشورم گفت ولش کن انقدر پاستوریزه بار نیاربچه رو من تا بیام بگیرم ازش پسرم کرد تو دهنش خدا شاهده شبش تب کرد فرداش اسهال استفراغ شد که من فقط التماس خدا میکردم بچه ام خوب بشه چند شب تا صبح بیدار بودیم و دکتر دوا دیگه الان چند ساله اونجا نیستم