استاتر مغزم سوت کشید از تاپیکت
امیدوارم زودتر بتونی خودتو از این منجلاب بکشی بیرون
عزیزم من سنم کمتر از شماست ولی تجربه زیاد داشتم امیدوارم حرفام ناراتت نکنه چون واقعا قصدم ناراحت کردنت نیست و فقط تلنگری برای بیداری.
عزیزم مادره من هم بعد 30 سال زندگی از خونه پدرم اومد بیرون.مادرم یک زن خونگی بدون تحصیلات،بسیار زیبارو و نجیب بود و همه حسرت زندگی مارو میخوردن چون زندگی ما از دور قشنگ بود ولی از نزدیک....مثل نیلوفری روی مرداب بود
کسی فکر نمیکرد پدرم دست به زن داشته باشه،کسی فکر نمیکرد پدرم تهمت خیانت بزنه،کسی فکر نمیکرد پدرم نماز و روزشو بزاره کنار.پدره من یه ادم نظامی و جبهه رفته ای بود ولی اعتیاد خرابش کرد و مادرم به خاطر حرف مردم ظاهرو قشنگ کرد نذاشت کسی بفهمه تو زندگیش چخبره.میشه همه چیز با ماردم بود،خرید خونه،ثبت نام بچه ها،جهیزیه خواهرم،همچی همچی..پدرممم همیشه توقع داشت،همیشه فکر میکرد ما میخوریم و به اون نمیدیم ولی اصلا اینجوری نبود.
حرفای شمارو درک میکنم چون خودم تو این جو بودم.مادره من خیلی شیک از خونه پدرم اومد بیرون الان بعد 4 سال میگه چرا تو اون خونه خشممو خالی نکردم؟چرا نزدم همچیو بشکونم؟چرا یکبار داد نزدم؟چون مادرم ماخوذ به حیا بود چون دوست نداشت صداشو بالا ببره،دوست نداشت همسایه ها بدونن مشکل داره،چون تو تربیتش بود که زن که داد نمیزنه، زن باید خانوووووووووم باشه.همین شد که خشم تو مادرم موند و هزار جور مریضی و مشکلات خواب آورد براش.
الان یاد گرفته حق دادنی نیست گرفتنیه.یجاهایی باید با بی حیا بی حیا باشی.باید داد بزنی، باید بتی که از همسرت ساختی رو بشکونی که بقیه باور کنن تو با چه مردی داری زندگی میکنی.
امیدوارم به حرفام یکمی فکر کنی.چون من فرزندی ام که تو این خونه بزرگ شده
راستی من مجردم و مادرم با وجود دختر و پسر مجرد داره جدا میشه.خدا شاهده من خواستگارای خوبی دارم و این اتفاق باعث نشده کسی خانوادم رو سرم بزنه.پس الکی با خودت داستان نساز که من طلاق بگیرم ترکشش میاد تو خانواده.اصلا همچین چیزی نیست و این ساخته ذهنه خودته و بس.سعی کن ارزش به خودت رو زندگی کنی.