پارسال 19 فروردین پسرم و از دست دادم
بزرگترین غم بود
چقدر خودم و خانوادم ناراحت بودن
تو پنج ماهگی سقط شد
بعدش روزای سخت تری بود
کل پارسال با بی مهری شوهرم گذشت
و این سه سال فکر میکردم بچه بیاد زندگیمو خوب میشه
زندگی بدون امید و آینده
با مردی صعیف. که حتی توانایی راضی کردن کوچکترین خواسته های زنش رو نداشت
زمستان پارسال باز باردار شدم
انقدر خودش و خانوادش اذیتم کردن که اونم سقط شد.دیگه درد نداشت.چون خیلی خیلی ناخواسته بود
میخواستم برم و مانع بود
الان تو پروسه طلاق هستم
و خدا رو روزی هزار بار شکر میکنم
که بچه ای نیست