2733
2734
عنوان

حلقه رندان

4137 بازدید | 202 پست
دوست داران شعر ..........

مامانای مهربون و دوستان عزیز، این تاپیک برای کسانیه که به شعر و شعر خواندن و شعر گویی علاقه دارن. بعضی از مادران رو من تو نی نی سایت می بینم که استعداد سرودن شعر دارن و یا علاقمند به کتابای شعر هستن و دوست دارن بیشتر شعر بخونن ولی تاپیک های مربوط به ادبیات خیلی کم هست و همینطور تعداد این افراد هم کمه . برای همین من میخوام با این تاپیک ازشون دعوت و حمایت کنم تا این استعدادشونو جدی بگیرن و همینطور اونایی که علاقه به شعر خوانی دارن می تونن شعراهای مورد علاقشنو اینجا بنویسن البته با ذکر نام شاعر و یا نام اون کتاب شعر .

اسم اینجا رو گذاشتم حلقه رندان چون چندین سال پیش به یه محفل ادبی می رفتم که توش شعرهای طنز خونده میشد. اسم اون محفل تو ذهنم حک شده. برای همین دوست داشتم یه حلقه رندان دیگه با مادارن شعر دوست و عزیزان دوستدار شعر اینجا ایجاد کنم.

ممنونم
‎چقدر دوست داشتنی هستند، آدمهایی که، شبیه حرفهایشان هستند
برای شروع شعری از پروین اعتصامی مینویسم که به گردن ما خانما حقی داره:
tfca87z04bq50h5hz1n.jpg

گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه‌ای

عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده‌اند

من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای

کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیده‌اند

دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین

ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیده‌اند

سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای

مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیده‌اند

عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را

در ترازوی چو من دیوانه‌ای سنجیده‌اند

از برای دیدن من، بارها گشتند جمع

عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیده‌اند

جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در

گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیده‌اند

کرده‌اند از بیهشی بر خواندن من خنده‌ها

خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیده‌اند

من یکی آئینه‌ام کاندر من این دیوانگان

خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده‌اند

آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست

گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیده‌اند

خالی از عقلند، سرهائی که سنگ ما شکست

این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیده‌اند

به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند

غیر ازین زنجیر، گر چیزی بمن بخشیده‌اند

سنگ در دامن نهندم تا در اندازم بخلق

ریسمان خویش را با دست من تابیده‌اند

هیچ پرسش را نخواهم گفت زینساعت جواب

زانکه از من خیره و بیهوده، بس پرسیده‌اند

چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا

از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیده‌اند

ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران

عیبها دارند و از ما جمله را پوشیده‌اند

ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان

دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیده‌اند

ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست

عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیده‌اند

‎چقدر دوست داشتنی هستند، آدمهایی که، شبیه حرفهایشان هستند
ما چون دو دریچه روبه روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آیینه بهشت اما آه
بیش از شب و روز و تیرو دی کوتاه
اکنون دله من شکسته و خستست
زیرا یکی از دریچه ها بستت
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد

اخوان
***** فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین *****
ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



2728
منم خیلی شعر دوست دارم رشته تحصیلیمم کاملا مرتبطه. ولی راستش با دو تا بچه همه چی رو بوسیدم گذاشتم کنار. یه مسابقه مشاعره میدیدم که اونم بیخیال شدم. این تاپیکو به علاقمندیهام اضافه میکنم. یادش به خیر اون موقع عه حلقه رندانم میرفتم چقدر کیف میداد.
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.
2740
گروس عبدالملکیان
آپلود عکس
مجموعه شعر پرنده پنهان و کتاب شعر رنگهای رفته دنیا از جمله آثارشه.



پرندگان پشت بام را دوست دارم

دانه‌هایی را که هر روز برایشان می‌ریزم

در میان آن‌ها

یک پرنده‌ی بی‌معرفت هست

که می‌دانم روزی به آسمان خواهد رفت

و برنمی گردد.

من او را بیشتر دوست دارم
‎چقدر دوست داشتنی هستند، آدمهایی که، شبیه حرفهایشان هستند
مایا جان امیدوارم این تاپیک بهت کمک کنه که از دنیای شعر دور نیافتی... مثل خودم

منم فارغ التحصیل کارشناسی ادبیات محضم.
‎چقدر دوست داشتنی هستند، آدمهایی که، شبیه حرفهایشان هستند

گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
اما چه سود حاصل گلهای پرپر است

شرم از نگاه بلبل بی دل نمی‌کنید
کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است

از آن زمان که آینه گردان شب شدید
آیینه‌ی دل از دم دوران مکدر است

فردایتان چکیده‌ی امروز زندگی است
امروزتان طلیعه‌ی فردای محشر است

وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرر است

وقتی ز چنگ شوم زمان مرگ می‌چکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است

وقتی بهار وصله ی ناجور فصلهاست
وقتی تبر مدافع حق صنوبر است

وقتی به دادگاه عدالت طناب دار
بر صدر می‌نشیند و قاضی و داور است

وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
وقتی که نقش خون به دل ما مصور است

وقتی که نوح کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار معجزه‌ی یک پیمبر است

وقتی که برخلاف تمام فسانه‌ها
امروز شعله، مسلخ سرخ سمندر است

از من مخواه شعر تر، ای بی خبر ز درد
شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است

ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان برنده‌تر از تیغ خنجر است

این تخته پاره‌ها که به آن چنگ می‌زنید
ته مانده‌های زورق بر خون شناور است

حرص جهان مزن که در این عهد بی ثبات
روز نخست موعد مرگت مقرر است

هرگز حدیث درد به پایان نمی‌رسد
گرچه خطابه‌ی غزلم رو به آخر است

اما هوای شور رجز در قلم گرفت
سردار مثنوی به کف خود الم گرفت

در عرصه‌ی ستیز رجزخوان حق شدم
بر فرق شام تیر عمود فلق شدم

مغموم و دلشکسته و رنجور و خسته‌ام
در ژرفنای درد عمیقی نشسته‌ام

پاییز بی کسی نفسم را گرفته است
بغضی گلوگه جرسم را گرفته است

دیگر بس است هر چه دو پهلو سروده‌ام
من ریزه خوار سفره‌ی ناکس نبوده‌ام

من وامدار حکمت اسرارم ای عزیز
من در طریق حیدر کرارم ای عزیز

من از دیار بیهقم از نسل سربدار
شمشیر آبدیده‌ی میدان کارزار

....

بیداد - جلسه شعر خوانی - تهران تیرماه 1391
__________________
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.
بی تو مهتاب شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام

شاخه ها دست براورده به مهتاب
شبو دریا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

تو به من گفتی
ازین عشق حزر کن
لحظه ای چند براین آب نذر کن
آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق نداندم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چو کبوتر لبه بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم
نگسسستم باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دامه تو دروفتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم نتوانم


اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله تلخی و زدو بگریست
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
***** فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین *****
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز