سلام دوستان
دیروز خونه مادربزرگم بودیم و دایی بزرگم و همسرش هم اومدن اونجا
داییم پسر بزرگش از همسر من بزرگتره
وقتی نشسته بودیم رو مبلا زن داییم روبروی همسر من قرار گرفت
به من گفت تو بیا اینور بشین و من برم جای تو بشینم جلوی جمع که اون یکی زن داییمم بود و پسرداییم و همسرش و خاله هام هم بودن
منم تعجب کردم اما حرفشو گوش دادم
بعدا دلیلشو پرسیدم گفت دوست نداشتم روبروی همسرت باشم و معذب بودم 😐
بعد حرف از خونه داییم که قدیمی سازه و ساخت و سازش شد و همسرم داشت صحبت میکرد که زن داییم گفت من همین خونه رو دوست دارم و اصلا از حرف زدن راجع به ساختش هم ناراحت میشم پس دیگه بحثو ادامه ندید😠
من بیشتر از اون جا به جا شدنش ناراحت شدم به نظر شما کارش زشت نبوده؟
ضمن اینکه خود زن داییم فوق العاده حساسه هم خودش و هم پسرا و عروساش اگه بهشون حرف کوچیکی بزنی یه جنگ بزرگ درست میشه و باید همش حواسمون باشه بهشون برنخوره اما خودشون اینطور رفتار میکنن