یه وقت برم خونشون سر بزنم بیام اصلا یه تعارف نمیکنه بگه بمون اما پدر شوهرم هی به من اشاره میکنه بمون نرو
قبلا خیلی میرفتم سر میزدم بعد دیگه انقدر راحت شده بود قشنگ میگفت شام درست کن حالا خوبه من برم اونجا ببینم کاراش مونده همه را خوذم انجام میدم نمیذارم اون بگه اما دیدم پرو شده من کم میرم میام
برگشت گفت نمیاین گفتم مگه شما میاین گفت ما دعوتیم تا دعوتمون نکن نمیریم منم دیگه نمیرم مگم ما هم دعوتی شدیم پروووووووووووووووو
دم گربه ها گرم...!
با ”بو” کردن متوجه میشن که هر آشغالی ارزش خوردن رو نداره...
اما ما آدم ها تا از کسی نخوریم نمیفهمیم که آشغاله...