سلام دوستان منم بالاخره تصمیم گرفتم اینجادرددل کنم.
ببینیدشوهرمن پسربزرگ یک خانواده پرجمعیته که کلی کاروگرفتاری دارند.ازهمون بچگیش هم مشغول کارهای خانوادش بوده وهست مثلا مغازه فکسنی باباش رو که کسی رغبت نمیکرده بره توش باکلی وعواوحرف شنیدن ومصیبت تبدیل به یک سوپرابرومندکرده .
چون پدرش یک کم بددل هست سالهای سال وحتی الان هم خواهراش روبرده مدرسه ودانشگاه وبعدهم سرکارودوباره برگردونده خونه این امرخطیرانقدر مهم بوده وهست که به خاطرش نرفته تهران تااونجامهندسی مکانیک بخونه چون باباش گفته تواگربری دانشگاه من هیچ کدوم ازخواهراتونمیزارم برن مدرسه.
سال بعدش داشگاه شهرخودمون ریاضی خونده
باماشین تواژانس کارکرده "بانیسان کارکرده همیشه هرامری شده چشم گفته یعنی ازبزرگ وکوچک بشدت حرف شنوی داره
هرچقدردرتوانش باشه کمک مالی میکنه تازه دوساله استخدام دولتی شده داره فوق هم میخونه همه کارهای اداری شون رو انجام میده و...