دخترا این موضوع و توی تاپیک قبلی گفتم،تا تایپ کردم طول کشید، اینجا همه رو دوباره میذارم،نظرتون و بهم بگید،چون انقدر ساده هستم،دلمم براش میسوزه🥲
من توی شرایط روحی بدی بودم،همکارم سعی کرد خودشو بهم نزدیک کنه،این بشر نامزد داشت،ولی از وقتی من رفتم سر کار،این گفت من جدا شدم،به همه میگفت جدا شدم،به من محبت میکرد،و متاسفانه ما به هم نزدیک شدیم،منم ساده،این پشت سر نامزدش حرف میزد،که اره،دختر بدی بود،فلان بود،تو پارتی فیلمش و گرفتن،تو نجیبی و از این چرت و پرتا،ما یه بار با هم رفتیم بیرون، مثل سگ میترسید،شیشه ها دودی،به منم میگفت تو از ماشین پیاده نشو،میخواست بره خوراکی بخره،گفت کارت نیاوردم،کارتمو دادم رفت خرید،سالاد میوه هم درست کردم بردم،مثل نخورده ها موز و توت فرنگی میخورد،خلاصه بعد این قرار،ما از هم فاصله گرفتیم،تا نامزدش اومد محل کارمون،همه شکه شده بویم،چون میگفت جدا شدم،این دیگه از اونجا رفت،یه ماه گفت میخوام استراحت کنم،تا الان گفته میخوام برگردم،این قضیه برای یک ماه پیش هست،تا قبل اینکه نامزدش بیاد،ما سرکار زیاد با هم شوخی میکردیم،تا رئیسم اول به اون تذکر داد،به منم گفت مردا بی جنبه هستن،با این پسر شوخی نکن،تا الان بعد یک ماه رئیسم گفت فلانی پشت سرت حرف زده و گفته باهاش شوخی میکردی،درسته من باهاش شوخی میکردم ،ولی اونم شوخی میکرد،اینطوری نبود که من تنها شوخی کنم،پشت سر من با رئیسم حرف زده بود،رئیسم بهم گفت،گفت من باور نکردم حرفشو،مهمم نبوده که بهت نگفتم،انقدر نامرد بود،برای اینکه خودشو خوب نشون بده،پشت سر من حرف زده بود، انقدر از سادگی خودم دلم سوخت🥲،رئیسم از این بشر خوشش نمیاد،قرار بود دیگه نزاره پسره بیاد،تا چند روز قبل گفت داره برمیگرده اینجا،نظرت چیه؟گفتم من کاری بهش ندارم،مهم نیست، گفت معلومه ناراحتی،چی شده،منم همه چی و بهش گفتم،گفتم نامزد داشته،خودشو مجرد جا زده،رئیسمم گفت من دودل بودم بزارم برگرده،اینو گفتی،دیگه نمیخوام بیاد،با نیروهای دیگه هم همینطوری بود،ولی خترا، انقدر مظلوم نمایی کردم،اشک ریختم،گفتم پشت نامزد خوش حرف میزد،انقدر گفتم به رئیسم،آخرش رئیسم ازم تشکر میکرد،گفت ممنون که بهم اعتماد کردی،این آدم و دیگه برنمیگردونم اینجا،خلاصهه،از نون خوردن انداختمش🤣🤣دیگه نمیاد سر کار،امیدوارم بفهمه کار منه،تا دلم خنک شه🤣🤣