بعد از فوت مامان بزرگم مشکلاتم با داییم و زن داییم بیشتر شد و داییم به ناپدریم (آخه من بابامو تو ۳ سالگی از دست داده بودم) گفته بود حواست به بچت (یعنی من) باشه سر و گوشش خیلی میجنبه آبرومونو جلو در و همسایه و فامیلا برده... ناپدریم کلی سرم صدا داد و من صد تا قسم خوردم تا حرفمو باور کرد و فهمید که راست میگم و اون بهم تهمت زده... منم که خیلی زورم گرفته بود رفتم به دایی اولم گرفتم مامانت بخاطر زن دایی دومم سکته کرده (همه ماجرا رو براش تعریف کردم که اون شب چه بلایی سرش اومده بود) خلاصه دایی دومم با وجود اینکه میدونست مردن مامانش زیر سر زنشه باز هم پشتش زمین نذاشت و اومد دوباره پشت سرم اینبار پیش بابا بزرگم حرف درآورد و منم فهمیدم عصبی شدم زنگ اون دختر داییم که بابا و مامانش طلاق گرفته بودن زدم گفتم این زن دایی دومی پشت سرت حرف زده (کاری که سرم اورد منم سرش آوردم) دختر داییم هم با زن دایی دومم دعوایی کرد و زن دایی دومم هم زنگ مامانم زده و الان مامانم از دستم شاکیه😔😭
داییم و زن داییم با حرفاشون سوار همه میشن ولی من اجازه این کارو بهشون نمیدم که فکر کنن ازشون میترسم