2733
2734

سلام. یه مامان بزرگی داشتم خیلی خوب و مهربون بود و از همه‌ طرف هوای همه‌ی نوه‌هاشو داشت. دو دایی هم دارم که هردو ازدواج کردن اولی یه دختر ۱۷ ساله داره و دومی یه دختر ۴ ساله داره. زن دایی اولم که یه دختر بزرگ داره میشد عمه‌ی زن دایی دومم که یه دختر ۴ ساله داره. زن دایی اولم به داییم خیانت کرد و داییم مچشو با یه مرد گرفت و پس از چند مدتی باز اونو بخشید ولی زن داییم دوباره خیانت کرد و اینبار طلاق گرفتن و تو این ماجراها هم زن دایی دومم که برای زن دایی اولم که عمش میشد خبر میبرد و ما تو خانواده دعواهایی داشتیم. زن دایی اولم از زندگیمون جدا شد و این زندایی دومم چون من هی از همه چی بو میبردم و جلوشو میگرفتم خیلی از من بدش میاد. بخاطر همینم زن دایی دومم با داییم چندبار برام تهمت درست کردن و خواستن منو زشت کنن. بیچاره مامان بزرگمم بخاطر همین جریانای طلاق داییم و زن خیانت کارش خیلی حرص میخورد و ناراحت بود تا اینکه مشکل قلبی براش پیش اومد و قلبشو عمل کرد و پس از عملش برای یک هفته اومد خونه‌ی ما که روز پنجمش وقتی خواستیم بخوابیم صدای دختر ۴ سالشو شنیدیم که داره گریه میکنه، یهو دیدیم صدای بچه بیشتر شد که مامان بزرگم ازش پرسید "مگه کتکش زدی؟" زن داییم هم با وجود اینکه دکتر بهش گفته بود بهش استرس ندید و مامان بزرگمم رو نوه‌هاش حساس بود باز هم زن داییم رک بهش گفت "آره زدمش" خلاصه مامان بزرگم ده دقیقه نشد بخاطر سکته قلبی فوت شد... 

بعد از فوت مامان بزرگم مشکلاتم با داییم و زن داییم بیشتر شد و داییم به ناپدریم (آخه من بابامو تو ۳ سالگی از دست داده بودم) گفته بود حواست به بچت (یعنی من) باشه سر و گوشش خیلی می‌جنبه آبرومونو جلو در و همسایه و فامیلا برده... ناپدریم کلی سرم صدا داد و من صد تا قسم خوردم تا حرفمو باور کرد و فهمید که راست میگم و اون بهم تهمت زده... منم که خیلی زورم گرفته بود رفتم به دایی اولم گرفتم مامانت بخاطر زن دایی دومم سکته کرده (همه ماجرا رو براش تعریف کردم که اون شب چه بلایی سرش اومده بود) خلاصه دایی دومم با وجود اینکه میدونست مردن مامانش زیر سر زنشه باز هم پشتش زمین نذاشت و اومد دوباره پشت سرم اینبار پیش بابا بزرگم حرف درآورد و منم فهمیدم عصبی شدم زنگ اون دختر داییم که بابا و مامانش طلاق گرفته بودن زدم گفتم این زن دایی دومی پشت سرت حرف زده (کاری که سرم اورد منم سرش آوردم) دختر داییم‌ هم با زن دایی دومم دعوایی کرد و زن دایی دومم هم زنگ مامانم زده و الان مامانم از دستم شاکیه😔😭

داییم و زن داییم با حرفاشون سوار همه میشن ولی من اجازه این کارو بهشون نمیدم که فکر کنن ازشون میترسم


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
توی هیچ کدوم از اینکارها نباید دخالت میکردی  اگر چیزی بود باید مامانت اقدام میکرد و نه شما

مامانم میترسه و میاد پیش میشینه گریه میکنه منم اینا بخدا همش شد برام عقده تو دلم موند

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   مائده6525221  |  4 ساعت پیش
توسط   mehrsathename  |  13 ساعت پیش