گوشیم که دزدیدن . کلاس کامپیوتر ثبت نام کردم . تا بیاپ خونه و چهار باید برم دیر بیدار میشم . خسته ام . امروز خواب مونده . رفتم اون هم با مقتعه برعکس و گوشیمم که جا نداره قدیمیه اسنپ نصب کنم و می رفتم . استاد کلاس هم تند تند گفت و سخته اولش برام . رفتم دنبال کتابش ... اون هم نداشتن . اومدم خونه . برادرزاده ام که کوچیکتر از منه اومد . اون رانندست و من کسی تشویقم نمی کنه . چه برسه بزاره ببرم . خدایا ناشکری نمی کنم اما این اون روزایی نبود که می خواستم . منم دلم شادی می خواست . اینقدرم تنهام که تک و تنها از کلاس اومدم . پیاده چقدر تا برسم سوار اتوبوس . بعدشم خونه و شام و ظرف شستن . الانم بعد از گریه آروم تر شدم . کاش چی می شد خدایا یه کم منم خوش می شدم ... چی می شد . حتی وای فای بسته اش تموم شد که الان با نت آزادم و هی قطع میشه و جواب نمی تونم درست بگم