چیکار کنم
همشون چیزایی هستن که خودم انتخاب کردم ولی حالا عین خر توش موندم
شنبه تا سهشنبه صبحها (اکثرا از صبح تا شب) کلاسهای دانشگاه (برای لیسانس دومم) رو دارم
۱۷ واحد همه تخصصی و پایه
سهشنبه عصرها قبلا میرفتم کلاس موسیقی، بلافاصله بعدش میرفتم استخر
و از سهشنبه شب شیفتام شروع میشد تا جمعهها
بطور معمول پرستارها روزی که از شیفت شب برمیگردن آفن
ولی من هیچوقت آف شبکاری نداشتم
مجبور بودم شیفتامو فشرده برم تا به کلاسهای دانشگاه برسم
هر ماه در حد یه روز بیشتر نمیتونم برم شهرمون و خونهمون
گاهی همون یه روز هم نمیتونم
خوابم خیلی کمه
بدنم بعضی وقتا طوری شارژ خالی میکنه که حس میکنم دیگه هرگز نمیتونم از جام بلند شم
کلاس موسیقی رو حذف کردم، از اینکه وقت نداشتم تمرین کنم و هر جلسه انقدر بد ساز میزدم خجالت میکشیدم
استخر رو خیلی کمتر رفتم
کلاس زبان فرانسه حذف شد
خیلی از کارهای مورد علاقهام کم کم از زندگیم حذف شدن، چون وقت ندارم
فهمیدم بخاطر تکفرزندی از طرح معافم و رفتم از کارم انصراف دادم تا یه شغل سبکتر پیدا کنم اما بخاطر کمبود نیرو موافقت نشد
تا همین یکی دو هفته پیش کیف میکردم که یه همچین زندگی پویایی(!) دارم ولی دیشب ساعت ۳ نصفه شب درحالی که توی سالن مطالعه خوابگاه دانشگاه بودم، مچ خودمو گرفتم درحالی که داشتم بیصدا اشک میریختم و فکر میکردم چقدر بدبختم