نهار خونه پدرشوهرم بودیم
بعد پدرشوهرم داشت از خواهرزاده هاش تعریف میکرد
حالش خوب و کیف میکرد چنین خواهرزاده های داره
که شوهرم یکهو گفت
گور پدر همه اشون برن به جهنم
که پدر شوهرم گفت لیاقت نداری اونا پسر عمه اتن
خواهرزاده منن خجالت بکش با همه سر دشمنی داری
شوهرم گفت ؛ بهشون زنگ بزن بگو سهمیه منو که تا الان دادن قطع کنن ..وای حواسم نبود حرفشان زدم تا الان این همه خیر ازشون دیدم دیگه نمیبینم
بعد شوهرم به پدر شوهرم گفت خواهرزاده هات غیر شر غیر اینکه مارو بارها انداختن تو شر و دعوا خودشان فرار کردن،
غیر مفت خوری، غیر اینکه اینهمه پول بهشون خودم و خودت قرض دادیم و پس ندادن، غیر اینکه میان میخورن یک کیلو میوه هم با خودشان نمیارن که هیچ وسایل خونه امم خوششان بیاد میبرن، غیر اینکه همیشه باید دنبال کارشان تو دادگاه و پاسگاه باشیم..غیر اینکه گلایه و بی آبرویی مردم رو برامون میارن چکار کردن ..
غیر اینکه خواهرزاده با پسر مردم فرار کرد خواهرت خون ما رو کرد تو شیشه که بریم پیداش کنیم رسوا عالم و آدممان کرد..
بعد شوهرم به پدر شوهرم گفت یکبار فقط یکبار مثال بزن خواهر زاده هات سود برای ما داشتن فقط یکبار بگو من خفه میشم از این به بعد میگیرمشان رو سرو..
اینکه پدر شوهرم ساکت شد هرچقدر فکر کرد هیچ نکته مثبتی از خواهرزاده هاش پیدا نکرد
من تازه فهمیدم پسر عمه و دختر عمه های شوهرم چقدر دردسر دارن و مشکل ساز بودن و چه آدمای هستن برای شوهرم و خانواده شوهرم
(البته میدونستم آدمای مفت خور مزخرف و پررو هستن باهاشون سر و کار داشتم ولی در این حد نمیدونستم)
بعد نمیدونستم یکی از دختر عمه شوهرم که زبان برنده و تلخی داره قبلا با دوست پسرش فرار کرده