من ی شهر دیگ ازدواج کردم چن روز اومدم شهر خودم خونه مامانم زن داداشم اسمش مهساس ظرف هارو شست قابلمه تهش ته دیگ چسبیده بود اب ریخت توش گذاشت کنار تا خیس بخوره بعد خداحافظی کرد رفت خونه خودشون
وقتی رفت مامانم گفت دختره عقب مونده قابلمه رو دیگ نشست یکیشو میشوره ده تاشو نمیشوره هی مورد شعورش بزنه با این ظرف شستناش!
اعصابم خرد شد بش گفتم چ طرز حرف زدنه چقد بی چشم رویی حیف دختر مردم ک اومده تو خانواده گوه ما چجور میشست وقتی کف قابلمه چسبیده ؟!!اصن وظیفش نیس ک ظرف بشوره اگر کاری میکنه از رو لطف و محبته من خودم خونه مادرشوهرم میرم دست ب هیچی نمیزنم
مامانمم کلی فحش و نفرین ک ب تو چ ربطی داره تو فضولی ک گوه خوری میکنی و ...
فرداش ب زن داداشم گفتم مهسا جان عزیزی وقتی میایی خونه مامانم چن ساعته بیا و برو لازم نیس بیایی اینجا کارهای مامانمو انجام بدی/ اخه هروقت میاد مامانم خودشو میزنه ب مریضی اینم کاراشو انجام میده /
بش گفتم با مامانم صمیمی نشو جنبه نداره مث زینب /اون یکی زن داداشم/ باش بهترین کارو اون کرده من میدونم مامانم چجور ادمی هست زبون تلخه
حالا زن داداشم رفته همه حرفامو گذاشته کف دست مامانم😤
من از رو دلسوزی اینارو گفتم بش فک نمیکردم زارتی بره ب مامانم بگه بخدا خوبی ب کسی نیومده
بنظرتون ب زن داداشم چی بگم؟!,