یه دختر عمه دارم ازم هفت سالی کوچیکتره و مجرده...هیچ‌مشکلی هم با خانواده من نداشته...عروسی برادرم که بهانه اورد و نیومد ..پدرم هم تازگی ها فوت شد سر ختم نیومد خونه ما یعنی داییش هم نمیاد.فقط چهل اومد سر خاک و بعد بهم گفت خواهرش از خارج شماره منو گرفته زنگ می زنه برای تسلیت یعنی دختر عمه بزرگم که هم کلاسی هم بودیم.
تا الان یک ماه هم گذشت زنگ‌نزده..کلا دایی ای اونهابوده انقدر بی تفاوت اخه!
زنگ زد بهش چی بگم؟
رفتارم با دو خواهر چطور باشه؟ شما باشید ناراحت می شید؟
فقط اگر چهلم اومده زشت شده
نه ناراحت نمیشم.خوشش نمیاد جاهای شلوغ بیاد منم همینجوری ام معمولا مراسم های ختم رو نمیرم مگه خانواده درجه یک تازه اونم اگه بچم پیشم باشه نمیرم
شاید افسردگی گرفته
یا شاید درس داره یا مشکلی داره
منم خیلیه نرفتم خونه فامیل چتد وقت پیش عروسی داییم نرفتم به خاطر درسام
کلا نمیدونم چرا دخترعمه ها اینجورین منم یه دختر عمه دارم کلا بامن مشکل داره خیلی سعی میکنه تابلو نباشه اما من میفهمم
نه منم با فامیلام مشکلی ندارم ولی هرکاری میکنم تا نرم خونشون و میپیچونم ، بنظرم زنگ نزن خودش اینجور خاسته
خیلی بیشعوره کات میکنم باهاش ختم و عروسیشم نمیرم
دقیقا انقدر دختر عمع پسر عمه دارم هیچ کدومشون پیشم نیوندن دلداری بدن.پدرم هم نه ارثی از کسی برداشته نه چیزی.همش مریض بود و خونه بود.کلا یعنی دایی بی ازاری بود ..پانزده سال سکته مغزی بود صداش در نمی اومد.خیلی تنهایی رو حس کردم.
