امروز مادرم دوست داشت بره ی شهر دیگه دیدن دخترعموش و شب قبلش به بابام گفته بود که بیا ب حسابم پول بریز ی چیزی ب عنوان هدیه ببرم
بابام دعوااا کرد و گفت نرو خونه کسی چرا می خوای بری مگه طرف چند بار امده خونت چرا می خوای کادو ببری مگه گدان همین طوری برو خونشون کادو نبر با اینکه شهرشون زیاد هم دور نیست بابام گفت اصلا نمی برمت
خلاصه که خیلی دعوا شد
سر عروسی دختر داییم هم همه طلا اورده بودن و مامانم پانصد هزار تومان پول برده بود چون بازم بابام نذاشته بود 💔💔 هرکس مادرم را می بینه فک می کنه خسیس هست بخدا خسیس نیست