تو یه جمعی نشسته بودیم خودمونی بعد به یکی از فامیلامون گفتم دخترت خیلی خوشگله حیفشه یه وقت تو روستا عروسش نکنی..
طرف ک گفتم بهش ناراحت نشد گفت هر چی قسمت باشه...
اما خواهرشوهرام بعد همشون ریختن. ک روستا چشه و..
یکی هم از تو اشپزخونه اومد ک خواهرت و به پسر داداشم ندادی الان روستایه... خواهرم یبار شهر عروس شد طلاق گرفت و الان به روستا عروس شده
اینها رو با سروصدا گفتن
خیلی ناراحت شدم
خودشونم دختر دارن چطور از طلاق یکی اینقدر خوشحال میشن ک بکوبن ب سر مون