یادمه یبار هفت تا ماشین رفتیم شمال تو راه همه واسه خانواده هاشون بلال خریدن خوردن چند دقیقه بعد بجا نگه داشتن نسکافه اینا خوردن و..... بابای من نخرید و من همیشه تو دلم موند زنداداشم که به داداشم گفت تو برو بخر بابام گفت لازم نکرده ما نمیخریم خرج اضافی نداریم
الآنم که متاهلم شوهرم همه چی میخره هرچی بخام میخره اما ماشین نداریم با ماشین دیکران میریم منم معذبم💔