سلام
تاریخ امروزو که سرکار تو دفتر یادداشت کردم یهو یادم افتاد تولد زندایی عزیزمه😍بهش زنگ زدم ببینم خونس؟برنداشت گفتم لابد تا به تلفن برسه قطع شده منم خیلی سرم شلوغ بود مشغول کار شدم و وسطای کار دیدم زنگ میزنه گفتم من بعدا بهتون زنگ بزنم؟ گفت باشه
شب ساعت ۸ از کار مرخص شدم و بهش زنگ زدم گفت فکر کردم میخوای بیای پیشم گفتم درست فک کردی😘
گفت بدو بیا گفتم یه ریکاوری برم اومدم😅
خلاصه نماز خوندم و آماده شدم و رفتم
زندایی جانم مث همیشه تنها بود و هیچکس حواسش به تاریخ دقیق تولدش نبود🥲گفت بچه ها فکر کردن ۲۴ ام تولدمه واسه همین امروز نیومدن تو که اومدی انقد خوشحالم که نمیدونم چی بگم
خلاصه دوتایی تولد گرفتیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت