اولین خاستگارم ۱۵ سالم بود و اقوام پدری نزدیک بودن
که اومدن خونمون
مامانم بهشون چندین بار گفته بود جواب منفیه بچه اس
باز میگفتن نهههه خودمون باهاش حرف بزنیم شاید راضی شد
مامانم هم گفت بیاین ولی بجای فامیل
خلاصه اون شب من از همه جا بیخبر داداش شیش سالم و پسر خاله نه سالمو گرفته بودم با لوازم ارایشی های دوره جوونی مامانم که از انباری پیدا کرده بودم ارایش میکردم
اون بیچاره ها شبیه دلقک شده بودن 😂
بعد اینا صورتاشوتو شستن ولی هنوز اثار ارایش برجا بود 😂 💀
اخر کارم که مهمونا میخواستن برن داداشم برگشت پشتی هارو از پشت سرشون برداشت باهاش خونه بالشی ساخت 🤌😂