دوستان در حال تعمیرات خونه هستیم
یه ماهی میشه خونه بابام هستم چون خونه خیلی گرد و خاک و کثیفی داره و دخترم اونجا اذیته بخاطر این اومدم خونه پدرم
شوهرم روزا که سرکاره اما شبا خونه خودمون میخوابه
منم عصرا میرم سر میزنم
حالا امروز عصر رفتم خونه
دیدم شوهرم اصلا امروز سرکار نرفته
همش خونه بوده
اما اصلا زنگ نزده یه حالی از ما بپرسه یا اصلا اطلاعی بده که
خونست حداقل برم نداری درست کنم یا اصلا پیشش باشم
منم واقعا دلم گرفت بهش گفتم خوب میگفتی میومدم خونه کنار هم باشیم کلی بغض کردم و گریه کردم چندین بار بهش گفتم دیگه طاقت تموم شده دلم میخاد بیام خونه
اما اون اصلا انگار نه انگار یک سال هم خونه نباشم براش مهم نیست 😞