شوهرم دونیم ساله سرکار نمیره.توبازار مالی دوس داشت کار کنه .من بهش حق انتخاب دادم چون دوسش دارم . الان کلی نیاز سرکوب شده دارم ۲۵ سالمه . ۱۲ سال ازمن بزرگتره .تازه ۲ونیم ساله رابطه نداشتیم من برام مهم نبود تا وقتی ک دیروز تاپیک زدم نگران شدم🥲
الان توخونس .حایی نمیره .بامامانمینا میخایم جمع شیم میگه پول تدارم حوصله جمع ندارم .بعد خیلس دوس دارم کافه سینما یا بریم شهربازی اصلا پایه نیس نهایت تفرسحمون اینه باماشین دور دور کنیم ماهیی یکی دوبار غذای بیرون .... اصلا حرف من براش برو نداره.... تو جمعا نمیاد. همیشه تنهام ....میبینی هیچ توخونه معامله نمیکنه ها ولی نمیاد بخاطر دل من تو جمع ب منم خوش بگذره میشینه خونه .... خودش هروز میره مغازه دوستش سر میزنه ....مهمونیا ک اصلا باهلم نمیاد همیشه خونه فامیل و گردش تنها میرم چتر میشم ماشین مامانمینا یاداداشم ..کمالگراست میگه باید خیلی پولدارشیم ک رابطه داشه باشیم خیلی پولدار باشیم ک بریم مسافرت ...من کلییی نیاز دارم و یبار حتی دندونم شکست ولی بخاطر اونم شده سرکار نمیرهه ..... قهریه یه چیز مسگم قهر میکنه و اصلااا حرف نمیزنه نگا نمیکنه تا ابد هم این توانایی رو داره ک قهر بمونه تامن نرم سراغش .....هیچ وقت نه مراسم عروسی نه عزا نه مسجد نمیاد و من مث مجردا همه جا تنها میرم و توجمعا احشاس تنهایی میکنم .الان یه دغدغه دارم مادربزرگ پیرم دم مرگه میگم نکنه اون فوت شد نیاد مسجدش من ابروم بزه😢
خلاصه بی ذوقه اصلا نه تولد نه مناسبتا هیچوقت تلاش نکرده خوشحالم کنه .شور و شوقش کمه ...خیلی دوس دارم باهم بریم اتلیه ولی میگه من پولم داشته باشم عمرا اتلیه بیام .مسلفرت دلم میخاد انقدر بی عاره و سرکار نمیره و بیپول شده که ترجیح میده باتور دخترپسر برم .خلاصه دوست و خانواده تاجایی میتونن کنارم باشن .اونام برای خودشون شوهر دارن خیلی حسرت میخورم میبینم باهم دوتایی میرن صفاسینی من دل مرده و افسردگی شدید دارم .با اینکه قرص میخورم با اینکه باشگاه میرم اصلا هیچی دیگه خوشحالم نمیکنه
خودشیفته هم هست اصلا دوس نداره مشاور بگیرم و کلی حرف زدم ولی هیچوقت نیومده بریم مشاور .یا مثلا یه کلسپ خوبی باشه بهش بگم بیا ببینیم خیلی اموزندس میگه ولش کن بابا و...
اخلاقای خوبش میگم
تویکارخونه کمکم میکنه ... دوستم داره نمیدونم ولی چرا ب نیازام بی توجهه ....چشم پاکه ....توهمه چی آزادم گزاشته اصلا براش خیلی چیزا مهم نیس ... به غذا گیر نمیده اگه حتی ۳ روز پشت سرهم نپزم ....این اخلاقش ک جایی نمیره باعث شده خونه مادرشم زیاد رفتو امد نداریم .....توجمع خوب حرف میزنه باهام ....محبتشو با بوس و بغل نشون میده ....من معدم درد میکنه همیشه همراهیم کرده و میرسه بهم ...
من نمیدونم الان چ غلطی بکنم اصلا قدرت استدلال و اینا ندارم .چ برخوردی کنم ؟دارم اشتباه میزنم؟
