2733
2734

گفتن این حرفا شاید فایده‌ای نداشته باشه 

این فقط بخشی از اتفاقاتیه که من بچه بودم و کنترلی روش نداشتم اصلاً نمی‌خوام از احساساتم درباره اون لحظه ها بگم ولی خیلی مظلوم بودم و آسیبش تا همیشه باهامه .. 

مامانم حامله بود و ما خونه مادربزرگم بودیم یعنی مادر پدرم و مادر شوهر مامانم

یه اختلاف و دعوایی پیش اومد و مادرشوهر و خواهر شوهر دخالت کردن

مادر شوهر داد کشید دعواش کرد عمم به اصطلاح خواهر شوهر سیلی زد به مامانم

اصلا مراعات بارداری شو نکردن

من از ترس دست و پام میلرزید نمی تونستم دخالت کنم . اما خیلی نگران مامانم و بچه تو شکمش بودم

البته من خاطرات بد زیاد دارم خاطرات بد ترسناک خیلی موقع‌ها بوده که تن و بدنم لرزیده اصلاً نفهمیدم چه جوری بزرگ شدم همیشه گریه کردم

یادمه تا اول دبیرستان یه موقع‌هایی که صدای دعوا می‌شنیدم حالم بد می‌شد و دستامو می‌ذاشتم رو گوشم نمی‌تونستم بشنوم

خیلی زیاد عمه هام دخالت میکردن

مامانم که میرفت دورش جمع میشدن همه با هم حمله میکردن صداشونو بلند میکردن حرفای زشت میزدن

مامانمم سعی میکرد از ما قایم کنه

فقط همیشه با خودم میگم چه زن قوی بود 

چقدر شکستنش عذابش دادن

امیدوارم خدا براش جبران کنه که ما همه شرمندشیم حتی من که بچشم گریم میگیره

دیگه پیر شده

دلم میسوزه

این دنیا آدم خوباش کجان

بهشت خدا برای مادر من اجباریه

بخدا همین الان که اینارو می نویسم گربه میکنم

مامانم چه گناهی داشت

باید با چشای خودم ببینم خدا برای مادرم جبران کرده حقشو گرفته

مگه نمیگن باید مراعات زن حامله رو کرد

باورتون نمیشه اگه بگم چه صحنه هایی دیدم

اون بچه مرد

به دنیا نیومد اما دل من باهاش موند😭

یا زهرا س هوای همه مادرا رو داشته باش


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز