وقتی ب گذشتم نگاه میکنم میبینم تموم سختیای زندگیمو مادرم ب وجود اورده...خیانتشو با چشم خودم دیدم چندین و چند بار ،اونم با پسر عموم🙂خیلی توو خودم ریختم،شبایی رو یادم میاد که از گریه نفس کم میاوردم، خیلی فکر خود کشی میزد ب سرم، حال روحیم همیشه و همیشه داغون بود، خیلی ب قلبم سنگینی میکرد و میکنه ک بقیه فکر کنن منم مثل مادرمم...
منی که حتی بین دوستام ب مثبت بودن معروفم
دائم با پدرم سر چیزای مزخرف دعوا میکرد همسایه ها میریختن خونمون...
حتی پسری ک عاشقش بودم و عاشقم بود ب خاطر حرفایی ک پشت مادرم بود پا پیش نزاشت...
هیچوقت شام و ناهار درست حسابی نداشتم
این باعث شد الان انواعی از بیماری ها از قبیل کم خونی،پوکی استخوان داشته باشم😑😑
من لایق اینهمه سختی و درد توو سن کم نبودم
مگه چه گناهی کرده بودم؟؟
الان کی میاد دختر زنی مثل اونو ب همسری قبول کنه؟
ولی من واقعا پاکم و...