کلی مشاوره رفتم. کلی تلاش کردم اما نتونستم فراموشش کنم.
حالا این وسط دردم اینه با چند نفری درد و دل کردم و میترسم آبروی اون آدم هم رفته باشه و حق به گردنم داشته باشه.
همیشه نگرانم ازم متنفر باشه. همیشه نگرانم بهش آسیب زده باشم.
دلم میخواست میشد یه بار باهاش حرف میزدم. دلم میخواست فقط یه بار میدیدم ازم متنفر نیست فقط. اما هست.
یه ختمی گرفتم برای اینکه پیداش بشه و حرف بزنیم.
ختم که تموم شد خواب دیدم حلقه دستشه
حالم بده بچهها
تو این سن باخت دادن دیگه جبران نداره
دیگه کسی کاملتر و دوست داشتنی تر ازش پیدا نمیکنم
تا ابد تو حسرتش میمونم و یه دختری دیگه تموم خوشبختی عالم رو بغل میکنه.
حالم بده. از اینکه خودم رنجوندمش و روندمش حالم بده.
دیگه نمیتونم خودمو تحمل کنم.
گاهی از نفس کشیدن خودم شرمنده میشم.