تا فهمید کیست دارم به ئهمه گفته میدونین زهرا دیگه بچه دار نمیشه؟
به زنداداشم میگه کوتوله با اینکه چند بار تذکر دادیم که میشنوه زشته ناراحت میشه
کلا بی دلیل از زنداداشم بدش میاد هعی میگفت دعا کردم سر عقد حامله شه
همسرم یکم موهاش کم پشته شده سوژه خانوم حرف کم میاره اون و مسخره میکنه
حالا اینا به کنار 1 ماه تمام به خاطر عمل زانوش رفتم موندم پیش بچشو نگه داشتم خونشو تمیز میکردم پریروز به همسرم میگه زهرا هیچکار بلد نیست یه ماه بچه هام گرسنگی کشیدم با اینکه مامانم و مامانبزرگم غذا میفرستادن خیلی ناراحت شدم سر این حرفش
یه مدرک دکترا هم داره هر بحثی میشه میگه از همتون با سوادتر منم حرف مکنم درسته انگار بازیه
امروزم اومد خونه مامانبزرگ بچه 3 ماهش شدید بین پاش سوخته انگار تاول زده بچه تو خوابم گریه میکنه دل ادم ریش میشه بردن دکتر بعد دکتر گفته مادرش باید رعایت کنه وقتی شیر میده
بعد امروز بابابزرگم به تعداد نفرات پول زد بستنی بخرم بعد منم همون تعداد خریدم که پول زده تا رسیدم گفت پس سهم علیهان کو گفتم بچه 3 ماهه بستنی میخوره مگه؟
گفت ماله اون و من میخورم چون شیر منو میخوره با یه لحن بدی گفت
منم گفتم نمیدونستم ابنقدر ندیده ای وگرنه چند تا بیشتر میخریدم تا دیگه بیش از خودتو نشون ندی
اینم بگم مامانبزرگ و بابابزرگمم صرف من بودنا ولی بازم میبینه حوصله ندارم هی تیکه میندازه