اون بار خونه مادربزرگم بودم ناهار ماهی بود و منم متنفرم از ماهی ، با اینکه مامانم گفته بود که من ماهی نمیخورم ولی درست کرده بود. فق با غذام بازی کردم ، طرفا عصر بودم از خونش زدم بیرون رفتم همبرگر سرکوچه خوردم. چقدرررر بهش برخورددددد چقدددد زن داییم تیکه انداخت که اخرش ربدم بش خو