مامانش رفته مسافرت خیلی بیخیاله بچرو چندروزی گذاشته خونه ما 🙄🙄
حالا دیشب بچه رو تخت خوابید به شوهرم گفتم تو رو تخت بخواب من رو تشک گفت نه تو پیشش بخواب بعد من خواب بودم اومدم دیدم یه بالشت گنده وسط من و خواهرش گذاشته😐 پتوهامون رو هم جداکرده یعنی یه پتو جدا برا اون گذاشته
بعد یبار خواهرش ناراحت بود خواهرمو کشوند یه گوشه درگوشش یه چی میگفت خواهرشم میگفت نه قشنگ مشخص بود داشت میگفت زن داداش بات کاری کرده یا نه😐 کلا وقتی هم با بچه بازی میکنم همش نگاهم میکنه ببینه چیکار میکنم با بچه ،یبارم وسط دعوا یه لیوان از دستم شکست تو خونمون خواهرشم همیشه خونه ما بود شوهرم برگشت گفت اگه خورده شیشه میرفت پای بچه من تورو فلانت میکردم
آنقدر که شوهرم این اداهارو در آورده از اون بچه متنفر شدم آخه من حتی با خواهرش تا حالا بد هم حرف نزدم