من مادرم رو میبینم حالم بد میشه همیشه دعا میکنم نیاد خونم چون کنارش ارامش ندارم اعصابمو داغون میکنه دخالت میکنه حرف فقط حرف خودشه . از ادمی که میخواد ادای رییسا رو دربیاره خوشم نمیاد من خونه شون نمیرم تا اونم نیاد ولی میاد و عین سنامی زندگی ادمو اشوب میکنه میره. کاش میتونستم مهاجرت کنم که دیگه نبینمش البته الان یه شهر دیگه هستم و کم میاد اما همون یه بار هم که میاد استرس میگیرم ارامشم از بین میره دوستش ندارم کاش خدا تو خواب بهش بفهمونه دست از سر این دختر بدبخت بردار.