من علی رغم تموم دعواهامون و مشکلاتمون سعی کردم بمونم درست کنیم باهم
من حتی مشاورم رفتم تازگیا فکر میکردم مشکل منو اعتماد بنفس نداشته منه
من حتی حاضر نشدم برم خونه بابام تو این چند ماه
شوهرمن یهو شروع کرد بهونه گیری شروع کرد حرفای سنگین زدن یه نمونش اینکه دلم سوخت برات اومدم گرفتمت بااینهمه بازم نخواستم برم
جای خوابشو جدا کرد نخواستم برم
بد حرف زد نخواستم برم
غرورمو شکوند نخواستم برم
فهمیدم با کسیه نخواستم برم
خواستم برا اشتیمون یه حرکت کوچیکی بزنم به خودم رسیدم لباسی که برام خریده بودو پوشیدم عکس دوتاییمونو گذاشتم پروفایلم شاید ببینه کنجکاو شه اومد خونه حتی نگامم نکرد رفت خوابید
حدودا یه هفته دوهفته پیش اومد گفت خسته شدم دیگه نمیتونم جدا بشیم دیگه نمیخوامت ببین چقدر برام سنگین بوده این حرفش
و من بااینکه حق طلاقم داشتم هیچ اقدامی نکرده بودم...