با دوستم رفته بودیم کوه یه عکس هنری با چادر ازم گرفت گذاشتم تو فیسبوک برای اولین و آخرین بار،
اونجا بهم پیام داد آشنا شدیم ،
دو بار همدیگرو تو کافه دیدیم بعد گفتم من اهل این رابطه ها نیستم اگه می خواهید می تونید جلسه سوم با مادرتون تشریف بیارید منزلمون.اونم ترسید منو از دست بده، هفته بعدش با مادرش اومد خونمون ،یه هفته بعدش هم با خانوادش اومدن خواستگاری و بله برون .
سه ماه هم آشنا شدیم و رفت و آمد و مسافرت ،بعدش هم عقد .