از آن روزی که چشمانم تو را دید
به یک لحظه جهان من عیان شد
به مهرت خو گرفتم روز اول
که ترس خیس دستانم نهان شد
از آن لحظه که گفتم آب و بابا
نوشتم دیکتهای با طعم دریا
از آن لحظه برایت شاخهای گل
گذاشتم روی میزم واسه فردا
معلم، تا تو هستی خاطراتم
ندارند قصد دل کندن ز دنیا
تو، سرتیتر مهم هر خبر باش
که شغل تو شده شغل نبیها
چه گویم من چه گویم از محبت
دل انگیزتر ز رویای خزانی
تو آن روزی به قلب من نشستی
که دیدم همچو مادر مهربانی
من اینک میتوانم مثل هر سال
برایت از هدفهایم بخوانم
تو بودی قوت قلبم و باید
که فتح علم را از تو بدانم
دلم میخواهد امروز صد گل یاس
به دستان پر از علمت ببخشم
دلم میخواهد این عمری که دارم
به پاس دست پر مهرت ببخشم
دلم میخواهد امروز در رکابت
بمانم؛ تا ابد وابسته باشم
تمام هست و نیست من تو هستی
چطور از اسم و رسمت خسته باشم
این شعر شعری ناقابل تقدیم به معلمان عزیز
خودم گفتم😊🌹😇
امیدوارم همگی دوست داشته باشید😍