از نظر فرهنگی زمین تا آسمون فرق داریم
یه بار تا ته جدایی رفتیم و برگشتیم
جدیدا هم که رومون بهم باز شده تا تقی به توقی میخوره هزار فحش زشت بهم میدیم
نمیدونمم اون هرز میپره یا من روانی و شکاکم
دوسش دارما هی میخوام فراموش کنم چی شده چیکار کردیم هی میخوام بزنم به بی خیالی ادامه بدم ولی انگار نمیتونیم هی باز به نبودش فکر میکنم قلبم فشرده میشه ها ولی انگار از اولشم برای هم نبودیم
اصلا در هفته شیش روزش دعواس
انگار دیگه واقعا زندگیمون داره نفسای اخرشو میکشه
روزای اول کلی درمورد بچه ای که در آینده خواهیم داشت رویا داشتیم ولی باورتون میشه چند روز پیش تو دعوا بهم گفت ازت بچه ای نمیخوام داشته باشم
میگه تو شکاکی
تو روانی
شایدم راست میگه نمیدونم دیگه شایدم من آدم بده این زندگیم
میدونید من اصلا آدم ازدواجی نبودم به زور باهاش ازدواج کردم ولی انقد محبت کرد انقد هوامو داشت که نفسم به نفسش بند شده عاشقش شدم فک کنم
ولی ای کاش شبیه هم بودیم ای کاش مشروب نمیخورد ای کاش دانشجوهاش بهش زنگ نمیزدن ای کاش با زنای فامیل صمیمی نبود صمیمیتشون منظور دار نیستا روش زندگیشون اینه ولی من آدم این مدل زندگی نیستم من دق میکنم زن فامیل بشینه کنارش موقع بازی بزنه رو پاش من غیرتی میشم باهاش شوخی میکنن
میدونم اینا تو جامعه عادین ولی من اینجوری بزرگ نشدم برای من زن و مرد نامحرم یه حد و حدودی دارن من نمیدونم از نظر فرهنگی شبیهش نیستم یا واقعا دیوونه ام هیچی نمیدونم فقط دیگه خسته شدم از مدام جنگیدن خسته شدم
چقدر طولانی شد میدونم کسی حوصله اش نمیکشه بخونه ولی همین که اینارو نوشتم یکم احساس خفگی که دارم کمتر شد