الان نسبت به همه چیز سوء ظن دارم و بی اعتمادم ،باورتون میشه حتی نسبت به پدر و مادرِ خودمم شک دارم،بی اعتمادم ،حس میکنم همه میخوان بهم ضربه بزنن و ازم سوء استفاده کنن ،
هیچ وقت نتونستم حقمو از اون آقا بگیرم ،سنم کم بود ،با هیچ کس در میون نزاشتم از ترسم ،از در عشق وارد شد بهم دروغ گفت،پردمو زد،منم وابستش شدم،بعد فهمیدم متاهله و بچه داره ،بعدشم دیگه جواب تلفونمو نداد و گذاشت رفت ، منی که همه ی آدما رو دوس داشتم و به همه باور داشتم الان از خانواده ی خودمم میترسم ،گارد دارم نسبت به همه ،چیکار کنم ،نمیتونم هر روز تو شک و بی اعتمادی زندگی کنم .چون زندگی برام کابوس شده .