برای اولین بار تو زندگیم شبا دوس بار از خواب بلند میشینم سر جام میبینم صب نشده باز میخابم . بخودم تلقین میکنم ک ناراحت نباش و الکی میخندم انگا اتفاقی نیوفتاده ولی قلبم مغزم نمیتونه ای اتفاق رو هضم کنه هیچوقت تو این 3 4 سال تصور هم نمیکردم ک بخاد این اتفاق بیوفته . روز های سخت زیاد داشتم اما این یکی برام خیلیییییی سخت بود
تو یه تیکه از وجودم بودی برام سخته ک نباشی کاااااش هیچوقت با تو اشنا نمیشدم