کسایی که عروسی جنا رفتین بیاین ی مشاوره میخوام😂

تنها زندگی میکنم، انگاری کرم دارم تو این تاپیک بیرون نمیرم

قرآن گرفتم تو بغلم خوابیدم

همین همسایمون که گفتم رفته بودن روستاشون برگشتن دخترش مثل گچ بود من و خواهرم کوچیک بودیم و خونه تنها تو کل ساختمونم فقط همسایه پاینمون بودن خواهرمم تو مدرسه با دوستاش درباره اینجور چیزا حرف زده بودن ترسیده بود میخواستیم بریم پیشهمین همسایه بغلیمون هر چقدر زنگ زدیم جواب ندادن بد کاملا معلومو میشه برقشون روشنه یا نه ولی خاموش بود و هیچ نوری نمیومد ولی قشنگ صدای خنده های دخترش و خودش رو میشنیدیم از طبقه بالا هم صدای راه رفتن و قاشق چنگال میومد  آبحی بزرگم پرو پرو به من میگفت برو جلو منم اون موقع عقلم نمیرسید به من میگفت در بزن گوش کن فلان و فلا وقتی قشنگ گرخیدیم رفتیم پیش اون همسایه که بودن و رومون نشد بریم داخل و بی انصافم تارف نکرد ماهم کوچمون برقش میشکل داره رفتیم بیرون تا بریم خونه دوست من که ته کوچه بو و از کنار خرابه رد نیشد من گریه نمیکردم ولی خواهر بزرگم زار زار گریه میکرد من که بی خیال بودم فکر کردم مامان بابا تصادف کردن گریه میکنه تو دلم اشوب شد😂 امدیم از کنار خرابه رد شیم کل کوچه تاریک شد و نمیدونم چطور به خونه دوستم رسیدیم و اونا هم از ما بیشتر ترسیدن

 همین که برگشتن هم دخترش ربونش بند امده بود اشکاش میزیخت و گچ شده بود و حالش بد شده بود امدیم بهشون بگیم گفت نگو این همینجوریش ترسیده و اینکه گفتم طلا هاش گم شده بودا رفتن آینه انداختن گفتن جنا برداشتن دو تا جن تو خونت داری

یه سه ماه دیگه تحمل کن😂😂💕

باشه🥲🤣

نه اصلاا🤣🥱