راضی هستین
من که دیگه دیونه شدم ازدستشون شوهرم راضی نمیشه بریم ازاینجازده به سرم بزارم برم خونه بابام
نه بابا اصلا
تازه ما سه چهار تا خیابون فاصله داریم بازم اذیت هستم همش شوهرم اونجاست
من که نه خداروشکر جدام ولی زیادم دور نیستن
خواهرم تو یه ساختمونن با خانواده شوهرش و راضیه
نوالا دیوانه شدیم زندگی ندارم.. از همشون بیزارم حتی همسرم
دعا کنید یه پولی دستمون بیاد بریم از این جا
من مادرشوهرم زنده بود چند سال تو خونشون بودم خیلی اذیت شدم
ارزوم بود بلند بشم دیگه فوت که شد بلند شدیم چند سال یه جا دیگه بودیم
الان دوباره همسایشون شدیم ولی کار به کار هم نداریم
بعد ۱۵ سال نجات پیدا کردم
من ۱۰سال که تویه ساختمون هستم باهاشون دیوونه شدم ولی مجبورم تحمل کنم توهمه چیزدخالت میکنن ورفت وآمدت روکنترل میکنن
ننن🥲 شوهرم از ی شهر دیگه هست و مادر شوهرم و بفیه خیلی کم میبینم🥲 البته خیلی راهمون زیاد نیس ولی خب
من بودم سالهاست دور شدم ولی اونجام تعطیلات میرم خونه خودم که توساختمونشونه و همون چندروز هم حالت تهوع میگیرم از یه سری رفتارهاشون
نه بابا ما تا این جامون رفته توی گل.کمر 😁
چند سال اول زندگیم چون سنم کم بود به بهانه یاد دادن اونجا موندم ولی خدا سر شاهده ی کلفت به تمام معنا شده بودم دیگه نیاز نبود اونا بگن خودم میشستم برمیداشتم میپختم و... پذیرفته بودم و چون ازم تعریف میکردن خر میشدم💔
من نزدیک۶ساله هستم فقط میتونم بگم جون توبردارفرارکن من سالم اومدم الان قرص اعصاب میخورم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
34 ثانیه پیش
34 ثانیه پیش
34 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
