گریه اگر کنم همی، بهرِ تو گریه می کنم
ورنه ز دیده ام عبث، اشک رها نمی شود
کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی شود
مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی شود
اگر جدائی اوفتد میان جسم و جان من
قسم بجان تو دلم، از تو جدا نمی شود
گرد حرم دویده ام، صفا و مروه دیده ام
هیچ کجا برای من، کرب و بلا نمی شود
کسی که گشت گرد تو، گرد گنه نمی رود
پیرو خط کربلا اهل خطا نمی شود
جز سر غرق خون تو، که شد چراغ قافله
رأس بریده بر کسی، راهنما نمی شود
ای بدن تو غرق خون، وی سر و روت لاله گون
با چه خضاب کرده ای، خون که حنا نمی شود
کرب و بلا و کوفه شد، سخت به عِترَتَت، ولی
هیچ کجا به سختیِ، شامِ بلا نمی شود
چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن
جای سر بریده در طشت طلا نمی شود
سوز درون قلب من بوده شراری از غمت
ورنه ز شعر این همه شور به پا نمی شود