وایی من ارایشگرخیلی اذیتم کرد ومیخواست لنزبذاره چشمام عادت نداشت شده بودن کاسه خون روزقبلش هم موهامودکلره کرده بودشبش هم نخوابیده بودم سرسفره عقد لبه سفره تودستم بودوتودلم خداروقسم میدادم بیهوش نشم نه صبحوونه خورده بودم نه ناهاروفشارم افتاده بودبدجور