من تقریبا ۶ یا ۷ سالی میشه ازدواج کردم . دلیل ازدواجمم توی تاپیک های قبلی گفتم . برادرم خیلی اذیتم میکرد، کتک میزد ، فحاشی میکرد، نمیذاشت از خونه بیرون برم . دبیرستانی که بودم به مادرم گفت نذار بره مدرسه پررو میشه . مادرمم خیلی تابع حرف برادرم بود ، یادمه تا یکماه مدرسه نرفتم ، بعد از اون کلی التماس کردم تا دوباره برم . اصلا بی دلیل زندگیم رو به گند کشیده بود . تا اینکه خداروشکر ازدواج کردم و از دستش راحت شدم .تقریبا از همون ۱۵ ۱۶ سالگی که منو کتک میزد تا الان که چند سالیه ازدواج کردم ، کلا باهاش اصلا حرف نمیزنم . با خواهرای دیگم خوبه و مشکلی نداره . اما من تا به حال حتی یک بار هم خونش نرفتم . اما اون و خانومش میان خونه من ، و من هم اصلا با خانومش بد رفتاری نمیکنم و نکردم ، چون معتقدم اون به دعوای من و برادرم ربطی نداره . دیروز اومده بودن خونمون ، با مادرم اینا ، یهویی سر زده بی اطلاع اومدن . منم مواد غذایی زیاد نداشتم توی فریزر ، اما ی چیزی درست کردم سریع و آوردم . زنداداشم رو صدا زدم برای اینکه حس بدی بهش دست نده ، گفتم عزیزم بیا آشپزخونه پیش من. ی دفعه برگشت گفت نه ، ممنون . منم گفتم باشه . چند دقیقه بعد خودش پاشد اومد آشپزخونه ، خواست کمک کنه ظرف بشوریم ، منم گفتم زحمتت نشه . گفت نه دلم میخواد کمک کنم . در حد یک دقیقه وایستاد بعد رفت نشست . منم دیگه چیزی نگفتم .بعد اومدیم نشستیم یک دفعه برگشت گفت مثل اینکه از من خوشت نمیاد ، گفتم چرا این حرف رو میزنی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ببین دعوت هم کنه نمیرم . صد بار به مادرم گفتم تو رو خدا سر زده کسی رو خونم نیار . اما چون این داداشم ...
درسته حساب داداشت از زنش جداست....به نظرم با زنشم حرف نزن فقط پذیرایی و سلام علیک بزار پاش بریده بشه وقتی بی احترامی میکنه لایق احترام نیست
و با مادرتم اتمام حجت کن بگو اگه دوسم داری اینا رو نیار ور دل من عذابم بده اگه لازمه یکم سر و صدا کن خیلی شما صبور و نجیبی ضربه میخوری دو روز دیگه انواع و اقسام ناراحتی های روحی رو دوز از جون میگیری
من فقط جواب استارتر رو میدم و تویی که منو ریپلای میکنی بهت میگن قاشق نشسته من تعهدی ندارم به تو فضول جواب پس بدم ......Life is this l ike thisبلد نیستم چی بگم خیلی آدم واردی تو جمله بندی نیستم 😹😂ولی عاشقتونم خیلی گلید سرشار از خوب هست شما فارسی کیلی کیلی کم بلد بود... سوادمم صفره صفره در حال حاضر مغزمم از گچ پر کردن احساسات ازش فوران نمیکنه بارون_بهار _شیراز رونیا۹۲ negin770😻😻😻😻😻 ریحانه ۱۳۷۱۰۲
آره با اونا رفت و آمد داره . البته بگم ، خیلی دوس داره با من اوکی بشه ولی خب من نمیخوام . چون خوشم نمیاد برادرم پاش تو زندگیم باز بشه . خواهرای دیگمم کلا سالی یک بار دعوت میکنه .
نه دعوت نکرده . چون خودش هم انگار میدونه من نمیرم . ولی اون براش مهم نیست . خودش میاد
اون دیگ چ پروئه
تعارف ک ندارین ی پیام بده ب داداشت بگو من دوسندارم رفتوآمد کنیم دیگ خونم نیاین
تا الان بخاطر زنت هیچی نگفتم دیگ نیا
چ پرو هی میاد لااقل یبار دعوتت کنه .درست شما نمیری خب اون شعور داشته باشه دعوت کنه
پسر قشنگم از وقتی اومدی هر روز مامانی بهاره😍.مادر بودن حس عجیب و خاصیست. احساس میکنم قلبم جایی بیرون از سینه میتپد. پسرم، مرد کوچکم، جهان برای من در تو خلاصه میشود💙💙💙 پسرم آرام دوستت خواهم داشت طوریکه هیچکس به جز خودت این حس مرا درک نخواهد کرد💙