زن عموی مامان و بابام پدرمونو در اورده با اینکه خونشون نمیریم همش میان خونمون حالا اینش ب کنار من از اخلاقش متنفرم
من نامزدم و مادرشوهرم یه واخد کنار خونه خودش داره ک جاریم میشینه سری پیش ک زن عموی مامانم و دخترش اومدن خونمون بهم گفتن بعد عروسی میری پیش مادرشوهرت یا میری اجاره گفتم معلوم نیست گفتن وا ینی چی برادرشوهرت چن ساله اونجا نشسته قانونش اینه ک وقتی پسر بعدی ازدواج میکنه پسر قبلی پاشه این جدیده بره اون خونه من چیزی نگفتم
حالا باز امروز اومدن خونمون گفتن راجب اون قضیه با نامزدت حرف زدی گفتم نه به من ربطی نداره بعد نشستن مادر و دختر بهم دیگ میگفتن اره فلانی هفت ساله نشسته خونه باباش الان باید پاشه داداشش بشینه گفتم راجب کی حرف میزنید گفت همسایمون😐 ب خیال خودشون من بچه ام ک حرفای اینا رو من تاثیر میزاره میرم با نامزدم دعوا میکنم( تو خیلی چیزای دیگ هم دخالت میکنن از اینکه واس مراسما نامزدم برام چی خریده و....)
امروزم ک یهو اومدن خونمون تا پاشم برم تو اتاق دیگ منو دیدن رفتم خوش امد گفتم رفتم تو اتاق مامانم اومد صدام کرد بیا اینجا بشین زشته مجبورم کرد برم پیششون بشینم
من از دستشون خسته شدم دیگ اصلا دلم نمیخواد بیان خونمون چیکار کنم