دغدغه ی الان من رفتار همسایمونه.یه هفته س جایه جا شدیم.این خانمم از آشنایان قدیمم هستش.هم سن مادرمه.خیلیم مهربونه.خیلی ..امروز اومد سر ظهر دختر کوچیکمو به زور برد خونشون،سر ده دقیقه رفتم آوردمش.راضی نبودم بره.میاد اصرار میکنه.منم زود آوردمش.
دوباره بعدازظهر زنگمونو زد ،با نوه هاش جلو در بود.دوتا نوه دختر داره.به زور دوباره برد.روم نشد زود برم بچه هارو بیارم.نیم ساعتی صبر کردم.رفتم آوردمشون.اینا که اومدن،دخترای اونا به زور اومدن خونمون😐.یک ساعت اینجا بودن.اونم جلوشونو نگرفت.من واقعا اعصابم نمیکشه.همینجوریش هزارتا کار دارم.اونام میان دیگه بدتر
وای من تجربه ی بدی تو این موضوعات دارم تو خونه قبلیم.دختر همسایه هردقیقه خونه ما بود.یه روز خواهرم خونمون بود ،هرکدوم دوتا بچه داریم.واقعا دیوونه شده بودیم از سرصداشون.بعد دختر همسایه م اومد.من نذاشتم بیاد تو .خیلی محترمانه به مادرش گفتم الان مهمون دارم.مادرش یه قشقرقی به پا کرد فرداش.تازه من یکبارم بچه هامو خونشون نفرستاده بودم😐
الانم میترسم از این شرایط.از فردا میخوام بگم شوهرم نمیذاره و خلاص.دیگه نمیذارم مثل امروز بشه.خیلی استرس دارم.خیلی.وقتی میاد جلو در ،بچه هام میبینن اونارو،من چجوری بچه ی کوچیکمو کنترل کنم؟جیغ و داد میکنه .میخواد بره😟.خیلی میترسم دوباره بدبختیام شروع شه.حالا اینجا مفصله.نمیشه بگم.من از درد همسایه ی جابه جا شدم.الانم که اینجوری