امروز بسیار روز سخت بدی بود تنهایی غم فراوان امانم نداد ظهر بسیار گریه کردم خواهرم کنارم بود مادرم دلداری ام میداد اما من از فرط ناراحت بودن محبت مهربانی اونها رو نمیدیدم...
سر ناهار با گریه غذا خوردم و بغل مادرم با گریه خوابیدم مادرم اصرار داشت باهم بیرون بریم من قبول نکردم خوابیدم💕
شروع هفته پر مشغله ام بسیار بدرود و حس بسیار بدی داشتم...
مادرم به بیرون رفتن میدونستن عاشق لواشک هستم برایم شلوار بسیار خوشرنگ مدل زیبا با سلیقه خودشون با عروسم بامزه ای برای کنترل استرس ناراحتیم خریدن و با یه نامه زیبا کادو پیچ کنارم موقع خواب گذاشتن🌱🤍🦋
تو خواب عادت بچگیم میگفتن فرشته مهربون برات کادو آورده منم با بی حالی بلند شدم باز کردم سرشار از ذوق شدم و به خودم قول دادم با تمام قوت تموم روز های بد پشت سر بگذارم بجنگم🤍🦋
براتون همچین مادری آرزو میکنم و برای بچه های نازتون همچین مادری باشید💕💕
دوستون دارم خیلیی زیاد😘🤍🦋