بیچاره پدرشوهرم همه چی هم میخره واسه خونه ولی باز چشم دلش سیر نیست
راضی نیست بچه هاش بیان شام نهار خونشون مبادا یه نهار شام بده بهشون دیروز صبح رفتیم خونشون البته خودش زنگ زد گفت بیاید نهار اینجا بعد ک رفتیم الکی گفتم صبحونه خوردیم گفت باشه بعد گفت نهار املت درست کنیم 😐بعد پدرشوهرم بعداز ظهر گفت به داماد زنگ زدم گفتم شام بیاد اینجا مادرشوهرم دیوونه شد کلی پدرشوهرمو فحش داد که چرا دعوتشون کردی اگه همش بچه هاتو دعوت نکنی خیلی بیشتر پیشرفت میکردیم😐عصری با شوهرم رفتیم گردش دوباره دیدم مادرشوهرم زنگ میزنه شام بیاید حتما بیاید فقط راضیه من برم خونشون شام نهار به منم غذای مونده میده اکثر مواقع مثلا غذای ۵ ۶ روز مونده رو هم جتی بهم میده
خلاصه به شوهرم گفتم اصرار میکنه بیا بریم
ادامه رو تایپ کردم پست اول میذارم