من یه چیزی بگم
تازه که رفته بود یه روز صبح گوشیم زنگ خورد اون ساعتا اون زنگ میزد بهم از خاب پریدم اصلا حواسم نبود که دیگه نیست جوشیمو زودی از زبر بارشتم برداشتم دیدم اصلا گوشیه من نیست و جوشی مادرم داره زنگ میخوره و اون رفته کلا 🙂
میدونی خیلی بده مدت هاست میگذره ولی نگاه الان دیت کشیدم رو صورتم خیسه روزا همه زورمو میزنم که واسه ایندم تلاش کنم زور میزنم که گریه نکنم ولی مدت هاست هر شب تا صبح اشکام میریزن 🙂
من ادم ضعیفی نیستما فقط خیلی باورش داشتم خیلی داره سخت میگذره برام 🙂
سه ماه روز و شب کارم گریه بود تا دلت بخواد نفرین و لعنتش کردم اون حتی به خودشم گفتم که دعا میکنم روز خوش نبینی بهم خندید گفت برو باهمین حرفا خودتو اروم کن.. بره به درک، دلم میخواد ذهنمو پاک کنم، هرچند ازش متنفرم و دلم میخواد روز خوش نبینه اما ازخودم بدم میاد ک باز گاهی دلتنگ میشم و بی دلیل یهو یاد ی حرفش میافتم یه رفتارش لبخند میاد رولبم تا یادم میاد دیگه تموم شده اشکم درمیاد.. خدا کمکمون کنه..
میفهمم، گاهی اوقات صدتی ویبره گوشیمو حس میکردم، اصلا گوشیم زنگ نمیخورد، ولی این تو ناخوداگاهمونه دیگه، منم خیلی جنگیدم بااون حال داغون درس میخوندم.. امیدوارم هممون روزای روشنی رو تجربه کنیم و غم و غصه تموم بشه، همش یروز بشه ی خاطره و یه تجربه درس بگیریم، دفه ی بعد عاقلانه رفتار کنیم
چرا زنگ میزد امامن که میدونستم اون منو بخاطر چی میخواد، وقتی گفت ازدواج نه، خب منم واقعا ادمی نیستم ک هرروز بایکی خوش بگذرونم،خیلی احساسی ام ازطرفی دوستی های بی سروته اخه چ سودی داره، وقتی بدونی تهش میره و یه دختر دیگ میشه زن زندگیش، اصلا نمیتونم بگم خب دوستیم همین تفکر خیلیا همینه میگن دوستیم خوش میگذرونیم، من واقعاادمش نیستم.
بقران ونگار خود منی
منم اولین ادم زندگیم بود بازور اومد تو زندگیم تا دوسال نزاشتم انگشتش ب انگشتم بخوره تد خیالم راحت شد ک ماله همیم و قصدش ازدواجه بعد پای تموم سختیاش موندم یه درصدم شک ب نشدن نداشتم گفتم حتی اگ کافرم باشه این کارو نمیکنه خودش داره میبینه چقدر براش عذاب میکشم موندم پاش فرستادمش سربازی ولی ادما خیلی خیلی بیرحم تر از اون چیزی هستن ک فکرشو میکردم
